کد مطلب:149869 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:274

سبب اختیار حسین بن علی مر کشته شدن را
ممكن است انسان فكر كند: در حالی كه امام عزم فدای نفس و كشته شدن خود را داشت، به چه سبب به امامت و بیعت و ریاست روحی خود دعوت می كرد؟ و این مقصود به غیر زنده ماندنش در دنیا میسر و حاصل نمی شد. ولیكن به نظر دقیق اگر نظر كنیم، این معنی به دو موضوع منحل می شود: اولی: موضوع دعوت امام به ریاست و امامت خود؛ دوم: كشته شدن و فدای نفس. اما سبب دعوت به امامت و ریاست خود، باید دقیق شد كه راه مقصود دومی كه دارای مصالح عامه بود، همین بوده كه بیرق مخالفت با یزید بر افراشته و مسلمین را به امامت و ریاست دینی خود دعوت بكند تا مقاصد سیئه و جور و ستم بنی امیه و عدم لیاقت آنها بر خلافت اسلامی ظاهر گردد. اما سبب اختیار فدای نفس، ناگزیر باید به یك مقدمه ی مبسوطه اشاره شود و آن این است: یك وقت زندگی را در یك دائره ی كوچك، یعنی در محیط بدن و هیكل انسانی، محصور دانسته و علاقه ای میان زندگی شخصی و زندگی عالم انسانی و سائر موجودات زنده تصور نكنیم و به وجود چنین علاقه ای عقیده مند نباشیم، از این قسم محبت بر زندگی، كه عین محبت لذتهای مادی است، محبت ذات و هیكل انسانی ظاهر می شود، و چنین شخص مصالح و منافع نوع انسان را برای مصلحت و منفعت شخصی خود فدا خواهد كرد. و از این نوع محبت، سیاست مكیافلزم، یعنی فدا كردن مصلحت نوعی انسانی بر مصلحت شخصی در


دنیا، ظاهر می گردد؛ و یك وقت در عالم وجود كمالی را معتقد باشیم كه زندگی شخصی وسیله ی نیل و وصول به آن می باشد و عواطف و احساسات سامیه و شعور بیدار را مرتبط بر عواطف و احساسات و شعور همه ی عالم زنده دانسته و آن را قطره ای متصل به یك دریای وسیعی بدانیم كه تمام حركات و تموجات قطرات به همدیگر مرتبط باشد كه از اندوه و رنج یك فرد انسان، انسان دیگر، كه جزء و عضو است، اندوهناك باشد، و از راحتی فرد، فرد دیگر راحت باشد، كه این مرتبه یكی از مراتب كامله ی وجود است، كه زندگی وسیله ی وصول به آن می باشد و به این مرتبه اشاره شده است:



مرا بستگیهاست با نوع خویش

كه از رنج نوعم، شود رنج بیش



به خود زان پسندیده ام رنج تن

كه از رنج، راحت بود نوع من [1] .


و از این نوع محبت و علاقه مندی به زندگی، عواطف و احساسات فاضله بروز، و محبت به عدالت و مساوات میانه ی افراد بشر و كوشش فرد انسان بر راحتی فرد دیگر، نمایان می شود. و از این نوع محبت، فدا كردن و تضحیه ی نفس برای نشر عدالت میان جامعه ی انسانی و مصلحت عامه تولید می گردد.

به عقیده ی نویسنده، همه ی انبیا و مصلحین و معلمین اخلاق فاضله - كه جامعه ی انسانی را از تاریكی فساد به نور كمالات روحی سوق داده اند - زندگی را وسیله ی نیل و وصول به كمال موجود در عالم وجود می دانسته، و علاقه ی آنها به زندگی، به همین نظر بود، و زندگی را وسیله ی راحتی نوع و نشر عدالت و مساوات و اخلاق كریمه در میان افراد بشر قرار می دادند، و تحمل شدائد و مصائب و رنج كه در استوار كردن پایه ی عدل و اخلاق سامیه، و كوشش برای راحتی انسان، از مصلحین و انبیا ظاهر گردیده، از غیر آنان دیده نشده. در آن حالی كه از رنج و اندوه افراد انسان و جور و ستم بر آنان ملالت داشتند، كشف از ارتباط روحی آنان بر نفوس سائر نوع انسان می شد. حسین بن علی (ع) در كربلا به یاران خود، در حالی كه عده ای از آنها متفرق می شدند، چنین گفت: «ان الله یهب المنازل الشریفة لعباده باحتمال المكاره... و اعملوا ان الدنیا حلوها و مرها حلم و الانتباه فی الاخرة.» [2] .

حسین بن علی، در ضمن هیكل جسمی خود، دارای روحی بود كه آن را برای راحتی نوع انسان و نشر عدل و تربیت افراد بر اخلاق فاضله و حمایت حق فدا كرد. این بود كه به حر بن یزید ریاحی، [3] در اول تصادف


با امام، عرضه داشت كه اگر به یزید مخالفت كنی كشته خواهی شد، چنین جواب داد: «أفبالموت تخوفنی... و ساقول كما قال اخ الاوس لابن عمه و هو یرید نصرة رسول الله (ص) فخوفه ابن عمه و قال این تذهب فانك مقتول فقال:



سأمضی و ما بالموت عار علی الفتی

اذا ما نوی حقا و جاهد مسلما



و واسی [4] الرجال الصالحین بنفسه

و فارق مثبورا [5] و خالف مجرما. [6] .



این بیان و تمثل به این ابیات، به خوبی روشن و واضح می كند كه محبت و مساوات و عدل، یگانه باعث تضحیه ی نفس نفیس حسین بن علی (ع) بود. كارل وانیر، فیلسوف فرانسوی [7] می گوید: «اگر كسی از اهل عالم، زندگی خود را فدای یك مقصد شریف یا فائده ی اجتماعیه ی محموده نمود، نه این است كه این


نفس بزرگ، حیات را بی قدر شمرده و خلاصی از بقاء می جوید، بلكه به واسطه ی عظمت و شرافت نفس، كه دارای آن است، زندگی را، همان قدری كه زندگی باید محبوب شود، دوست می دارد، ولیكن نه مانند دوست داشتن حیوانات و اشخاص به فكر و كوتاه نظر، و انسان به [علت] شدت محبت خود به حیات [مادی]، به صورت پستی قدر زندگی را ضایع می كند و آن را بی قدر می نماید؛ در حالی كه كسی اگر زندگی خود را به مقاصد عالیه فدا سازد، آن را در مرتبه ی عالی و مقام ارجمندی از شرافت و فضل و افتخار جای می دهد. شخص ترسو و سبك، زندگی را محصور در زندگی انفرادی و شخصی می داند. اما دوست داشتن زندگی برای عموم انسان و وسعت دادن شعاع آن بر تمام عالم انسانیت، آن حبی كه از نتائج و اثرات آن، محبت عدل و حقیقت و خیر است، از حدود شخصی انسان كوچك تجاوز كرده و به اعلی مدارج افق شرافت و كمال می رسد، و فدا كردن زندگی برای نوع و عدالت، عین صورت سامیه ی محبت به زندگی است.»

حسین بن علی (ع) در خطابی كه در كربلا مقابل قشون عمر بن سعد [8]


خواند، در ضمن آن خطبه، در مقام تخطئه و سرزنش، به آنها چنین گفت: «فاصبحتم ألبا

[9] لاعدائكم علی اولیائكم بغیر عدل افشوه فیكم.» [10] این بیان به روشنی واضح می كند كه حسین (ع) تا چه حد علاقه به نشر عدالت در میان همه ی طبقات مسلمین و اهل عالم داشت. عمده سبب عدم لیاقت بنی امیه و یزید را همان عدم رعایت قانون عدل در میان جامعه می شمارد. برای انبیا و نوابغ و مصلحین، بسیاری از قوانین جاریه ی عالم وجود در جامعه ی انسان مكشوف می باشد و آنان بالفطره به عظمت ذاتی خود اسراری را درك می كنند كه بر دیگران مستور است. یكی از حقائقی كه در نظر حسین (ع)، مانند سائر بزرگان عالم و انبیا، پیوسته مجسم می شد، این بود كه اجزاء عالم و ذرات آن رو به زوال و فنا و مرگ حركت می كند و همه ی زندگان این راه را خواهند پیمود. [11] این بود كه هنگام عزم خروج به سوی عراق، در طی خطبه ای كه ایراد كردند، می گفت: «خط الموت علی ولد آدم مخط [12] القلادة [13] علی جید الفتاة.» [14] .



[1] به طوري كه در خاطر دارم، اين شعر از آثار قريحه ي فياض دوست دانشمند الهي معظم، آقاي ابوالحسن فروغي مي باشد. (مؤلف). فرزند محمد حسين خان ذكاء الملك اصفهاني كه از ادبا و شعراي معروف مي بوده و تخلص به فروغي داشته، مي باشد. و ذكاء الملك، به نگارش استاد دانشمند قزويني در بيست مقاله (ص 8، ج 1، ط بمبئي) در سال 1325 ه در تهران وفات يافته. و راجع به شرح حال آقاي ابوالحسن فروغي به كتاب ادبيات معاصر (ص 79، ط تهران) تأليف آقاي رشيد ياسمي بازگشت نمايد. و تمام اشعار مندرجه ي متن اين است: (نقل از شماره ي 61، سال 2، نامه ي كانوا شعرا).



همي گفت با مور پروانه اي

كه تا كي به محنت كشي دانه اي؟



از اين دانه بردن به لانه چه سود؟

ز حرص تو در جمع دانه چه سود؟



گرفتم كه هر دانه در دانه اي است

تو را حاصل از گنج دردانه چيست؟



نداني كه باقي نماند جهان؟

نماند به كس گنجهاي نهان؟



بيا ترك اين كوشش و آز گير

چو من بهره از هر گلي بازگير



بيا تا من و تو در اين باغ و راغ

بگيريم يك دم ز گيتي فراغ



چو اين در به صد ناز پروانه سفت

به پاسخ بدو مور فرزانه گفت:



تو پروانه اي، همدم شمع باش

به عاشق وشي عبرت جمع باش



هواگير و بر گل نشين تا جوار

مرا خود در اين خاك ذلت گذار



مرا بستگيهاست با نوع خويش

كه از رنج نوعم، شود رنج بيش



پي راحت نوع رنج آورم

كه از سعي ايشان به راحت درم



(ا ه به اختصار. (چرندابي).

[2] بحارالانوار، ص 213، ج 10، ط 1304 ه. حاصل ترجمه: «ايزد مهربان، درجات بلندي بر بندگان خود در اثر تحمل بر مكاره عطا مي فرمايد... و بدانيد كه تلخ و شيريني اين جهان، خواب و خيال بوده، و بيداري، در سراي جاويد آن جهاني است.».

[3] قبل از رسيدن حسين بن علي بن حوالي كوفه، حر بن يزيد رياحي، با يك و يا دو هزار سوار، جلو او را گرفته، مجبورش نمود كه راه را برگردانيده و به طرف شمال غربي برود. تا عاقبت آن حضرت در كنار يكي از نهرهاي فرات، در موقعي كه كربلا نام داشت، با اتباع و اولاد خود فرود آمد. تا كار به نگارش حجة السعادة (ص 38) چون حر بن يزيد ديد كه لشكر كوفه از جاي بجنبيد، نزديك ابن سعد آمد و گفت: با اين مرد، كارزار خواهي كرد؟ گفت: آري به خدا. پس از همان جا جانب امام گرفت و با كمال انفعال معروض داشت كه اين منم كه بر تو سر راه گرفتم و از مراجعت بازداشتم، و به خدا گمان نمي كردم كه كار به اين جا مي كشد؛ اينك تائبا به حضور آمده ام كه در پيش روي تو شهيد شوم، آيا اين جان نثاري، توبه ي آن گستاخي خواهد بود؟ امام فرمود: آري، ايزد توبه ي تو را خواهد پذيرفت. پس حر پيش آمد و شرحي مشبع بر سبيل احتجاج در خطاب اهل لجاج بسرود و از زبان پيكان پاسخ شنود. اه. ملخصا.

[4] بدان كه فعل ماضي كلمه ي مواسات، آسي است. چنانچه ابوالنصر در الحسين (ص 104، ط بيروت) و مهاجر عاملي در ذكري الحسين (ص 84، ج 2، ط صيدا) در همين شعر، آسي ضبط كرده اند، نه واسي. چنانچه در همين نسخه؛ وليكن واسي نيز لغتي است در آسي.

[5] ثاء مثلثه در اين تقديم بيت، به معناي ظالم و لعين است. (مؤلف).

[6] ارشاد مفيد، ص 237، ط تبريز. يعني آيا با مرگم تهديد مي كني؟ و من همان گويم كه برادر اوس به پسر عمش گفت؛ در آن موقعي كه مي خواست به پيغمبر خدا ياري نمايد. پسر عمش او را ترسانيده و گفتنش: كجا مي روي كه كشته خواهي شد؟ پس برادر اوس گفت: به سوي مقصد خود مي روم و از مرگ نيز غم ندارم، زيرا اگر چنانچه هدف آرزوهاي مرد حق باشد و در اثر آن از ستمكاران دوري جويد و راه مواسات و فداكاري مردان صالح را پويد، هرگز مرگ بر او ننگ نباشد، و پيش وجدان خود شرمساري نبرد. (به تاريخ الكامل، ص 20، ج 4 نيز بازگشت شود).

[7] يكي از حكماي اخلاق؛ و كتاب الناشئة از تأليفات جليله ي او است. (مؤلف).

[8] در حجة السعادة (ص 87 - 84) مي نويسد: «عمر بن سعد بن ابي وقاص، پدرش سعد، از اجله ي صحابه ي رسول خدا و اعاظم امراي مسلمين بود. كتب خبر و سير به فتوح و حروب سعد مشحون است. و چون عبيدالله بن زياد بن كوفه درآمد، عمر بن سعد را با چهار هزار كس به سمت بلوك دشتبي (از اعمال مملكت ري) مأمور ساخت، و براي اخراج ديلم و از عاج ايشان از دشتبي، فرمان حكمراني مملكت ري را به اسم وي نگاشت، و عمر سعد منشور را دريافت نموده و در حمام اعين اردو زده بود كه خبر رسيدن حضرت حسين (ع) به عراق بر عبيدالله محقق گرديد؛ پس در حال، عمر سعد را طلب كرد و گفت: بايد نخست به مقابل حسين بن علي روي، آن گاه به سمت ري و دشتبي. ابن سعد از اين مأموريت استعفار كرد. عبيدالله گفت: تو را معاف مي دارم، ولي بايد فرمان ما در باب حكومت ري نيز به ما رد نمايي. ابن سعد چون اين بشنيد، از امير مهلت خواست تا تأمل نمايد. سپس با ناصحان خويش استشاره كرده، همه او را از اقدام به تعرض حسين بن علي (ع) نهي نمودند. ابن سعد رأي ايشان را پسنديد و آن گاه تمام شب را متفكر بود، ولي حب دنيا و رياست بر وي غالب آمد و مرتكب آن مأموريت گرديد.» اه. ملخصا.

[9] مجتمعين.

[10] اللهوف، ص 54، ط 2، صيدا. حاصل ترجمه: «بدون اين كه از دشمنانتان دادي ببيند، به ياري آنان، به خون دوستان خود كمر بستيد.».

[11] اين است كه به نگارش نگارنده ي نامه ي اقدام، او مرگ را بر تحمل ذلت و عار ترجيح داده، در ميان موج خروشان لشكر و گرداب آهن و فولاد فرياد مي زد: «القتل اولي من ركوب العار؛ مرگ بهتر از تحمل عار است.» مردن به عزت به از زندگاني به ذلت. (به كتاب اللهوف، ص 66، ط 2، صيدا، بازگشت شود.).

[12] اسم مكان: اثر و محل خط گردنبند.

[13] گردنبند.

[14] اللهوف، ص 33، ط 2، صيدا و مثير الاحزان، ص 20، ط تهران. حاصل ترجمه: «مرگ در نهاد آدمي چنان نهاده شده كه اثر گردنبند در گردن زن جوان.» و پوشيده نماند كه اكثر فقرات اين خطبه دلالت دارد كه آن بزرگوار قتل خود را در اين سفر مي دانسته.